كتابهاي او بيشتر براي بزرگسالان بوده و براي اين مخاطب، «قربانی باد موافق»، «خاطرات بندباز»، «خواب برادر مرده»، «تربیتهای پدر» و«من ژانت نیستم» در كارنامهي او ثبت شده است. طلوعی در دنياي ادبیات نوجوان هم حضوري جدي دارد و اخيراً رمان «رئال مادرید» را برای آنها منتشر كرده است. اين كتاب بهانهاي شد تا با او كمي گپ بزنيم.
- «رئال مادريد» اسم خاص يك تيم فوتبال است، خودتان هم طرفدار اين تیم هستید؟
از آنجایی که زادهي رشت هستم، سالهاست که طرفدار تیم داماش گیلانم. از تیمهای خارجی هم برخلاف این که دربارهي رئال مادرید داستان نوشتم، طرفدار تیم بارسلونا هستم.
- بعد از انتشار كتابتان چهقدر از بازخورد نوجوانان نسبت به این کتاب مطلع شدید؟
بعد از چاپ این اثر، چند اتفاق افتاد که توانستم با مخاطبان واقعی این کتاب روبهرو شوم. این کتاب را در مدارس مختلف خواندم و با استقبال خوبی از سوی دانشآموزان مواجه شدم. بهویژه در یک مدرسهي فوتبال این اثر را خواندم که خیلی از آن استقبال شد. این جمعخوانی باعث شد میزان علاقهمندی نوجوانان به این کتاب را بسنجم و از اینها گذشته توانستم بیشتر به دنیای نوجوانان نزدیک شوم. متوجه شدم که با خواندن این کتاب، برخی از نوجوانان خودشان را به دنیای «عبد»، «بهرام» و... نزدیک میدیدند و حتی رؤیاهایشان به رؤیای شخصیتهای داستان هم شباهت دارد. به این نکته هم دست یافتم که توانستهام با نگارش این کتاب به نوجوانان در انتقال روحيهي ماجراجویي تا حدود زیادی موفق باشم.
- آیا میتوان گفت شخصیت «عبد» شخصیتی الهام گرفته از دوران نوجوانی خود شما است؟
نه.در واقع شخصیتهای این اثر ارتباط چندانی به زندگی و کودکی یا حتی محیطی که در آن زندگی کردهام نداشتهاند. ولی احتمالاً بخشی از انعکاس وقایع یا محیط من در این شخصیتها تأثیر داشته است.حالا شاید پررنگبودن این شباهت در شخصیتهای اصلی اثر نباشد و در برخی از شخصیتهای فرعی داستان هم دیده شود. بهعنوان مثال در داستان، شخصی به نام بهرام هست که به اصطلاح چُلمن است و من گاهی خود را شبیه او میدانم.
- به نظر ميرسد رمانهاي نوجوان خارجي نسبت به رمانهاي نوجوان ايراني از نظر تعداد و يا كيفيت و جذب مخاطب موفقتر بودهاند. چرا؟
درست است، به نظرم تعداد آثار ترجمه دراین زمینه زياد است. من معتقدم آنچه میتواند یک رمان خارجی را نزد نوجوانان ما جذاب جلوه دهد این است که نویسندگان خارجی در نگارش این آثار، دنیايي چندوجهی ترسیم میکنند و با اضافهکردن چاشنی فانتزی سعی میکنند مخاطبان را به سمت این آثار بكشند، ولی نویسندگان ایرانی چنین مؤلفهای را در نظر نمیگیرند یا اگر هم میگیرند اندک است. تجربه نشان داده که نوجوانان نياز دارند از دنیای واقعی فاصله بگيرند و در جهان فانتزی سیر کنند. البته باید به اين هم اشاره کنم که برخی از رمانهای ایرانی که حول محور ایران باستان و موضوعاتی ازاین قبیل است توانسته تا حدودی عنصر فانتزی را به مخاطب نوجوان منتقل کند، مثل کتابهایی که «آرمان آرین» در این حال و هوا نوشته و بسیار هم مورد استقبال نوجوانان قرار گرفته است.
- تجربهي نوشتن براي نوجوانان را چهطور دیدید؟
خب! برای من نزدیکشدن به دنیای نوجوانان سخت بود، چون برگشت به فضاهای ذهنی نوجوانيام را میخواست که من مدتها بود از آن فضاها عبور کرده بودم. ولی وقتی نگارش این داستان را شروع کردم برايم جذابيت داشت و به این نکته رسیدم که داستان نوشتن برای گروه سنی نوجوان باعث میشود که نویسنده طراوت بیشتری داشته باشد.
دربارهي اين«رئال مادريد»
آبادان كجا و رئال مادريد كجا؟ تيم فوتبال نوجوانان آباداني كه ميخواهند با تيم نوجوانان رئال مادريد مسابقه دهند، داستان رماني است كه محمد طلوعي براي نوجوانان نوشته است. مسابقه قرار بود كجا برگزار شود؟ دبي. اما پس از رسيدن به دبي است كه كارها براي نوجوانان ايراني و همينطور مربيشان، آقاي جلالي، سخت ميشود و آنها درگير مسائل پيش بيني نشدهاي ميشوند. مثلاً اينكه حتي جايي ندارند كه آنجا به صبح برسانند. با اينحال شور و شوق براي مسابقه با رئال مادريد آنقدر هست كه همهي اين سختيها را تحمل كنند. آنها يك تيم هستند و در كنار هم ميتوانند در اين شرايط به هدفشان برسند. اين تلاش گروهي در جايجاي رمان حس ميشود. نويسنده داستانش را با راوي داناي كل نوشته است و از امكان سفر و تغييراتي كه براي شخصيتها ايجاد ميكند، براي ساختن بستر مناسب داستانش استفاده كرده است. همچنين براي آنها كه اهل فوتبال هستند وجود برخي شخصيتهاي واقعي حتماً جالب است. نوجوانهاي آباداني، بلوفهايي كه بخشي از داستان را تشكيل ميدهند، آرزوها و خاطرهها و مرزي كه گاهي محو ميشود چيزهايي است كه در رمان «رئال مادريد» به چشم ميآيد. اين رمان را محمد طلوعي نوشته و نشر افق (76331466) آن را در 136 صفحه و با قيمت 6500 تومان منتشر كرده است.
بازي برگشت
بهرام بود و چهلوپنج متر تا دروازه، هيچوقت در زندگياش همچين چيزي برايش پيش نيامده بود. هيچوقت تكبه تك نشده بود آن هم از اين همه فاصله. عبد از روي نيمكت داد ميزد: «برو، برو تا دفاع نيومده.»
بهرام به دهان عبد نگاه ميكرد و شكل كلمهها را توي هوا ميديد. شكل ب مثل قايق بود، شكل ر مثل پارويي توي آب و شكل واو حبابهايي بود كه وقتي پارو به آب ميخورد روي آب ميآيد. بهرام توي دهان عبد قايقي ميديد كه كسي تويش نشسته بود و در درياي توفاني پارو ميزد. بهرام سعي كرد توپ را با روي پا نگه دارد، اما توپ افتاد جلوي پايش و رفت گوشه، دويد طرف توپ، زد توي سر توپ و برگشت به خط مستقيم طرف دروازه. هميشه رو به دروازه بدو، اين عمل اصلي با صداي آقا جلالي توي گوشش بود. آنكه توي قايق نشسته بود سرش را بالا كرد و داد زد: «خدا، يه دقيقه بگو اين باد وايسه.» دروازه بود و توپ كه زير پاي بهرام نميچرخيد، به اختيارش نبود، هر طرف كه دلش ميخواست ميرفت.
بهرام گذاشت مرد توي قايق دوباره داد بزند. ابرها كنار رفتند، آسمان صاف شد. دروازه بود و چهل متر ديگر كه بهرام بايد ميدويد. آقا جلالي نشسته بودروي زمين و ميخنديد. خُل خُلي ميخنديد و به بهرام نگاه ميكرد. ابو ايستاده بود و چيزي نميگفت. رئاليها ده نفري ميدويدند طرف توپ. دروازهبان دودل بود كه جلو بيايد يا توي محوطه بماند. عبد داد زد: «هر كاري ميخواي بكن. با چشم بسته هم گل ميزني.»
نظر شما